حرف دل

اینجا چاییخانه حرف های دل است!..

حرف دل

اینجا چاییخانه حرف های دل است!..

نمیدانم چرا اینطوری شده ام!
کلا باران که می‌بارد، حال دلمان به هم می‌خورد...
نمی‌فهمم چرا اینطوری میشوم... اصلا یهو همه خاطراتت، همه حرف هایی که در ته قلبت مانده، همه و همه یهو زنده می‌شوند...
یهو همه حرف هایی که دلت میخواهد بزنی و از خاطر برده ای، یهو، همه و همه، زنده می‌شوند...
کاش دیگر باران نبارد!...
یا لااقل اگر می‌بارد،...
آرام ببارد!... مراعات دل خسته مان را بکند... اخر گوشه دلمان کودکی، خواب رفته!
کودکی که خیلی خسته است...
خسته از زندگی..
از دنیا با هر چه دارد و ندارد...
کودکی ... خسته... خسته تر از آنکه بگوید چه شده!..
حال.. خدایا! با این کودک خسته... آرام رفتار کن!...
دلش گرفته...
آنقدر خسته است... که دیگر نمی‌تواند کلامی بگوید...
حتی کلمات و الفاظ هم، نمی‌توانند جلوی خستگی این بچه، قد علم کنند!...
چه سخت است... خستگی که نمی‌دانی عاقبتش چیست!...
چه قدر سخت.. بنشینی یکی دو ساعت با یک نفر حرف بزنی... که حرفت را نمی‌فهمد...
چه سخت است!...
اَه...
ولش کن... حال متن نوشتن هم ندارم!........
آنکس که اهل دل باشد... حرف دلت را بفهمد... نگفته هم می‌فهمد...
پس بگذار ناگفته ها... ناگفته بماند...
فقط همین را بگویم...
آن کودک... خیلی خسته است... فقط یک نفر حرفش را میفهمید... که او هم، نمی‌فهمد!...
حال او مانده و دنیایی از خستگی!!
کاش روزی... کسی بیاید و بردارد... از اهل زمین.. خستگی و غم ها را..


💬 #محمدعلی_حجت

  • محمدعلی حجت

باران

غم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی