حرف دل

اینجا چاییخانه حرف های دل است!..

حرف دل

اینجا چاییخانه حرف های دل است!..

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

و آفتاب در کبود پسرکی عاشق... که عاشقی بر او حرام شده بود...

و در کبود دخترکی تک و تنها در خش خش برگ های پاییزی...

غرق شد!...

و در تلاطم دل مادری پیر با فرزندانی سیر ز لطف مادر...

و در ژرفای دست پیر پدری جوان...

و در اوج تنفر در نهایت عشق، غرق شد!...

و ماه... ماهِ بی مهتاب و پروانه بی شمع و کوزه بدون شمعدانی و شب بدون شب بو و منِ بی تو!...

و جهان در ناقص و ناقض ترین حالت ممکن، غرق شد!...

و نور در ظلمات دل بچه ای بی دل..

و در کش‌کش جاروی سفوری خسته در نیمه شبی آدینه!...

غرق شد!..


👤 محمدعلی حجت

  • محمدعلی حجت

و ناگاه دل تنگ خودت میشوی...

دلتنگ همانی که زمانی خودت بودی ولی حالا...

دل تنگ، دلی تنگ میشوی!..

احساسی که بعد از لمس باران در بچگی هایت داشتی..

احساس بوییدن گل شب بویی سرخ!...

احساس نوازش گربه ای سفید...

و ناگاه دل تنگ احساسی پیر در نهایت جوانی میشوی!..

که از هر چه هست.. خسته است..

دل تنگ سفری کوتاه ولی طولانی، تنهایی، فقط خودت و همان دلِ تنگی که حالا نداری....

احساس جاده ای طولانی که به لمس دستان دوستی قدیمی ختم میشود...

دل تنگ احساس صادقانه و بچه گانه میشوی!...

دل گیر دوستی قدیمی میشوی.. که خودت بودی ولی حالا او....

(و آفتاب در کبود دره های آب، غرق شد!)


 👤محمدعلی حجت

  • محمدعلی حجت